تو را دارم و از هیچچیز غمم نیست.
از صفر که هیچ، از منهای بینهایت
شروع خواهم کرد و از هیچچیز نمیترسم.
من در آستانهی مرگی مأیوس، در آستانهی "عزیمتی نابهنگام"
تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی
من شکست مطلق بودم،
من مرده بودم.
پس حالا دیگر از چه چیز بترسم . ؟!
درباره این سایت